علـوم انسـانـی
در مبحث روششناسی بحث مفصلی وجود دارد مبنی بر اینکه آیا شیوه پژوهش در علوم تجربی به علوم انسانی بهویژه روانشناسی و جامعهشناسی تعمیمپذیر است یا نه؟ یکی از دیدگاههایی که اخیراً ابراز شده است و در میان جامعهشناسان فرانسوی نیز طرفداران زیادی یافته، این است که پدیدههای اجتماعی منحصر به فرد و تکرارناپذیر است؛ یعنی اجرای شیوه پژوهش تجربی در جامعهشناسی پذیرفته و کارآمد نیست، زیرا پدیدههای جامعهشناختی تکرارپذیر نیستند. آیا میتوان با همان قطعیت مسائل تجربی، ادعا کرد تا زمانی که بشر به خدا و دین معتقد باشد، پیشرفت نمیکند و اگر دین و خدا را کنار گذاشت، پیشرفت میکند؟ برعکس، امروزه نشانههایی در دست است که بشر در زمانهای بسیار دور، تمدنی بسیار پیشرفته داشته و درعینحال به خدا و عالم فراماده هم معتقد بوده است.
با مطالعه آثار باستانی میتوان فهمید که بشر در روزگاران گذشته علم و تمدن پیشرفتهای داشته است. از ساخت اهرام مصر هزاران سال میگذرد، ولی بشر امروزی با همه پیشرفت علوم و فناوری نتوانسته است بهدرستی رمزوراز آنها را کشف کند؛ پس با این فرض که کاربرد روش علمی و تجربی در این مورد درست است، میتوان ادعا کرد که تجربه خلاف ادعای آنان را اثبات میکند. هیچ انسان عالم باانصافی نمیتواند خدمات اسلام به تمدن و فرهنگ و پیشرفت بشر را انکار کند.
درست است که کمیتگرایی جو غالب کنونی است، اما چنین نیست که مورد پذیرش همه دانشمندان باشد؛ بلکه دانشمندان فراوانی در میان جامعهشناسان، فیلسوفان علم و روششناسان علمی، محوریت کمیتگرایی در پژوهشهای علمی را رد میکنند. بههرحال اصل این موضوع باید در روششناسی علوم بحث شود که آیا این طرز تفکر درستی است یا نه. به باور ما منحصر کردن علم در کمیتگرایی پذیرفتنی نیست و معتقدیم دایره دانستههای بشر منحصر به چیزی نیست که امروزه آن را علم(1) مینامند؛ بلکه دایره علم بسیار فراتر از تجربه و دادههای حسی و بهاصطلاح کمیات است و میتوان گفت ارزش آن بخش از علم که فراتر از دایره حس است، نهتنها کمتر از دادههای حسی نیست، بلکه بیشتر است. ارزش ویژگی کمیتگرایی بیشتر در پدیدههای مادی است. آنچه که جنبه معنوی و روحی دارد با معیارهای کمی قابل اندازهگیری نیست.
چنانکه بیان شد، تکرارپذیری حوادث تاریخی، موضوعی اختلافی است که جامعهشناسان هم بر آن اتفاق نظر ندارند و بنده هم بهطور قاطع تکرارپذیری آن را رد نکردم؛ بلکه تنها درصدد بیان اختلافها در مسئله بودم. افزون بر دیدگاههای مخالف و موافق دراینباره، دیدگاههای متوسطی هم وجود دارد مبنی بر اینکه پدیدههای اجتماعی با هم شباهتهایی دارند که اگر آنها را گزینش و آزمایش کرده، تأثیر آنها را بر سایر پدیدهها بررسی کنیم، تعمیمپذیر خواهند بود. درست است که در پدیدههای اجتماعی جنبههای مشترکی وجود دارد، اما کشف و ارزیابی آنها کار آسانی نیست. در بسیاری از مواقع، تعیین رابطه علّی و معلولی در تجربههای علمی هم کار سختی است. ازآنجاکه پدیدهها توأم و مقارناند، تعیین میزان تأثیر هریک از آنها بر معلول آسان نیست. در مسائل اجتماعی این کار بهمراتب پیچیدهتر است؛ چون هیچ پدیده اجتماعی جدا از شرایط ویژه اجتماعی محقق نمیشود؛ ازاینرو، بر پایه این ادعا که فلان پدیده اجتماعی با پدیدهای که مثلاً ده قرن پیش رخ داده، مشابه است، نمیتوان بهسادگی تجربهای را نتیجه گرفت. روشن است که اگر چنین ادعایی از جانب خدا باشد، پذیرفتنی است و آنچه را که قرآن
1. science
مجید به منزله وجوه مشترک جوامع مطرح میکند، قابل پذیرش و استناد است؛ اما برداشت چنین شباهتهایی در پدیدههای اجتماعی، اگر از جانب بشر باشد، قطعیت لازم را ندارد.
علوم انسانی و نوآوری
همانگونهکه میدانیم، معمولاً وقتی سخن از تولید علم یا جنبش نرمافزاری و تعبیراتی از این دست به میان میآید، اذهان به علوم طبیعی و تجربی و مقدمتاً به علوم پایه متوجه میشود. در این علوم، هم نوآوریها فراوان است و هم بازده آنها سریعتر و ملموستر است و به دلیل همین ویژگیها و منافع زودبازده، توجه دیگران بهویژه جوانان را خوب جلب میکند و انگیزهای برای فعالیت در این زمینهها میشود. برای نمونه، وقتی دانشمندان جوان ما با سن کمی که دارند توانستند حرکت علمی بزرگی در زمینه فیزیک هستهای انجام دهند و این کشف جدید و فعالیتهای مربوط به انرژی هستهای را آشکار کنند، بازتاب آن در داخل و خارج کشور بهگونهای است که همه اذهان را به خود متوجه میکند و حتی در سطح سیاسی و بینالمللی هم اثر میگذارد؛ ولی در علوم انسانی چنین نیست؛ نه نوآوریها در این علوم به این سرعت انجام میشوند و نه آثار عینی ملموسی دارند که زود روشن شده، توجهات را به خود جلب کنند و انگیزهای برای پژوهش در این زمینهها شوند. اصولاً بسیاری از مردم و حتی بسیاری از خواص و فرهیختگان جهان، علوم انسانی را با کراهت، جزو علم به شمار میآورند. ازاینرو، این پرسش مطرح میشود که آیا تولید علم و جنبش نرمافزاری اختصاص به علوم طبیعی و تجربی دارد؟ یا اینکه شامل علوم انسانی هم میشود؟ اگر شامل میشود، آیا این نوآوریها در زمینه علوم انسانی واقعاً اهمیتی دارند یا نه؟ آیا نسبت به نوآوری در زمینه علوم تجربی و طبیعی، اثر قابل توجهی دارند یا خیر؟
بههرحال، همه میدانیم انگیزههایی که در علوم تجربی برای پژوهش هست، در این زمینهها وجود ندارد و طبعاً امکانات و تسهیلاتی هم که برای پژوهش در آن زمینه در اختیار قرار میگیرد،
در علوم انسانی چندان ظهوری ندارد. کسی نیز اعتراض نمیکند؛ گویا پژوهشگران نیز توقع ندارند که تسهیلات و امکانات شامل چنین مسائلی هم بشود. مثلاً میگویند: چه فایدهای دارد که وجود اصیل باشد یا ماهیت؟ و از این دست نظریات مختلفی که در علوم انسانی بهویژه فلسفه و منطق مطرح است. چنین تصور میشود که اینها تأثیری در زندگی ندارند. بنابراین، پژوهش در علوم انسانی نه چنان اهمیت و تأثیری در زندگی دارد، نه نوآوری محسوسی، و نه انگیزهای برای پژوهش در این زمینهها هست. طبیعتاً برای آنها تبلیغ نمیشود و کسی هم خواستهای مطرح نمیکند. اما برای کسانی که ژرفنگر باشند، همین مطلب انگیزهای میشود برای اینکه در این زمینه فعالیت بیشتری داشته باشند. چنانکه پیش از این اشاره کردیم، یکی از اولویتهای پژوهش در یک زمینه علمی این است که تعداد داوطلبان در آن زمینه کم باشد. در این صورت، تکلیف کسانی که توجه دارند، سنگینتر میشود. برخی متوجهاند که پژوهش در این زمینهها بیارزش نیست، بلکه شاید بتوان احتمال داد یا باور کرد که ارزش آن بسیار بیشتر از پژوهش در دیگر حوزههاست.
بههرحال، وقتی احساس کردیم که در علوم انسانی، دستکم به اندازه پژوهش در دیگر علوم، ضرورت و تکلیف هست، و از طرفی هم میبینیم به اندازه کافی داوطلب وجود ندارد، این احساس تکلیف دوچندان میشود که هم اصالتاً از جانب خود و هم به نیابت از کسانی که توجه ندارند و اهمیت را درک نمیکنند، کار کنیم تا این بار برداشته شده، نیاز برآورده شود. بر این اساس، اولاً باید در اصل موضوع اندیشید و جواب قاطعی برای این پرسش به دست آورد که آیا واقعاً پژوهش در زمینه علوم انسانی، بهویژه نوآوری در این علوم، لزومی دارد یا خیر؟و اگر لازم است، آیا به همان اندازهای است که دیگر علوم نیاز دارند یا نه؟ و درهرصورت، آیا داوطلب به اندازه کافی در این زمینه وجود دارد یا خیر؟ در آن صورت میتوان وظیفه خود را فهمید که چقدر باید به آن اهتمام داشت؟ اگر انسان باریبههرجهت بوده، بدون انگیزه و هدف به این کارها بپردازد، بنا بر مثل معروف عربی «یقدّم رِجلاً و یؤخِّر اُخری»، یک پا جلو و یک پا عقب
نظرات شما عزیزان: